مهر معلم | یادداشت یک طلبه برای معلمان
به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، «...با اتمام دوره دبستان وارد مدرسه راهنمایی شدم .شنیده بودم دوران راهنمایی هر درسی یک معلم جدا دارد. یک روز بر اساس برنامه،کتاب ها را در کیف گذاشته و در مدرسه حاضر شده بودم . یک شنبه هاساعت اول عربی داشتیم .مثل تمام دانش آموزان کنجکاو بودم که عربی چیست ؟ و از آن مهم تر معلم عربی کیست ؟ پشت نیمکت های چوبی با ذهن کودکیمان دنبال جواب بودیم که ناگهان درفلزی کلاس باز شد. مثل فنر از جا پریدیم ...انرژی کودکی و نشاط و هیجان اول سال،طوفانی در کلاس به پا کرد. همه بلند گفتند:الله اکبرخامنه ای رهبر ...در میان هیاهوی کلاس،معلمی کوتاه قامت با اخم هایی توهم وارد کلاس شد. مو های دو طرف سرش ریخته بود و عوضش موهای وسط سرش بلند بود و نامرتب. کفش های «قیصری » رنگ و رو رفته ای به پا داشت .اول سال بود و هنوز مبصر نداشتیم .با صدای« بنشینید »یکی از بچه ها آرام گرفتیم .بعد لحظاتی آقا معلم در حالی که دستهایش را مانند پیرمردها پشت کمرش قرار داده بود ، شروع کرد به قدم زدن در میان کلاس.گاهی هم از کنار میز تا دم در می رفت و برمی گشت. تسبیح یاقوتی دانه درشتی هم به دست داشت. فضای کلاس آرام بود. جز صدای پاشنه کفش معلم و ریزخند های قاچاقی بچه ها صدایی به گوش نمی رسید. چند دقیقه به همین منوال گذشت تا این که یکی از بچه ها که حوصله اش سر رفته بود ،سکوت کلاس را شکست و حرف دل تمام بچه را از آقا معلم پرسید: « آقا اجازه ! فامیل شما چیه ؟» . معلم تمام وزنش را روی یکی از پاشنه های کفشش انداخت و رو به طرف صاحب صدا چرخید. انگشت اشاره اش را جلوی صورتش گرفت و گفت: «هیس...! کتاب هاتون را باز کنید!». کتاب های نو و جلد کرده خود را باز کردیم... درس عربی آغاز شد بدون هیج مقدمه و مؤخره ای... ! برای ما که زبان مادریمان ترکی بود، صحبت کردن به فارسی سخت بود تا چه برسد به فهم عربی. آن روز هیچ نفهمیدیم...هیچ! هفته دوم و سوم هم به همین روال گذشت تا هفته «پر خاطره »یعنی هفته چهارم از راه برسد.
آقا معلم وارد کلاس شد. با همان تسبیح دانه درشت یاقوتی! «...یک برگه از وسط دفترهاتون بکَنید... امتحان داریم...». صدای اعتراض بچه بلند شد اما چه سود؟ در مقابل قهر آقا معلم کم آوردیم و اعتراضمان در نطفه خفه شد. القصه امتحان دادیم آن هم چه امتحان دادنی! برگه ها را سفید و نیمه سیاه تحویل دادیم. همان ساعت شروع کرد به تصحیح برگه ها... آخر کلام این که همه نمره زیر ده گرفته بودیم به جز چند نفر. من که بچه مثبت کلاس بودم یازده و بیست و پنج صدم گرفته بودم... معلم اسم هرکس می خواند و اگر نمره اش کم بود با تسبیح به سرش می کوبید. من هم بی نصیب نماندم...
یک هم کلاسی داشتیم به نام مهدی. شاید بد شانس ترین دانش آموز آن روز، مهدی بود. وقتی آقا معلم با تسبیح به سر او زد، تسبیح پاره شد و دانههای تسبیح در تمام کلاس پخش شد. پاره شدن تسبیح همان و عصبانی شدن مضاعف آقای «صابری» همان! با همین حالش چند فحش بارمان کرد و با سرعت از کلاس خارج شد. نفس راحتی کشیدیم اما خبر نداشتیم که این آرامش قبل طوفان است . زود برگشت آن هم با سیم برق تا کرده !... مهدی را به باد کتک گرفت... حالا کی بزن و کی نزن. بماند... مهدی که راه خلاصی از این مخمصه نمی دید، یک لحظه جست و در کلاس را باز کرد و مثل تیری که از کمان خارج شده باشد ...الفرار ...این آخرین باری بود که مهدی را در مدرسه دیدیم. بعد از آن روز آرزو می کردیم کاش به جای جمعه ها، یک شنبه تعطیل می بود!
به خلاف معلم عربیمان که دندان هایش یکی در میان افتاده یا کرم خورده بود و بوی سیگار می داد، معلم قرآن ما، آقای «کشاورز» مهربان بود و دندان هایش برق می زد. بعد گذشت سال ها هنوز بوی عطرش را به خاطر دارم. کاش اسم عطری را که استفاده می کرد می دانستم... کاش! یادش بخیر! همیشه منتظر بودیم تا دوشنبه زودتر از راه برسد... سال ها از آن روزها می گذرد و من هنوز دوشنبه های قرآنی را دوست دارم ولی هیچ گاه دلم با عربی و تسبیح صاف نشد... .»
معلمان و مربیان عزیز! خود به خوبی می دانید که دوران «دانش آموزی» یکی از حساس ترین دوره های زندگی هر فرد است. این دوران به صفحه سفید و حساسی می ماند که بسیاری از نقش ها را می پذیرد. نقش هایی که اثر آن در آینده هر کدام از این دانش آموزان منعکس خواهد شد. خواه خوب باشند و خواه بد، خواه زشت باشند و خواه زیبا. امام علی علیه السّلام فرمودند: إنَّما قَلبُ الحَدَثِ كَالأرضِ الخالِيَةِ مَهما أُلقِيَ فيها مِن كُلِّ شَيءٍ قَبِلَتهُ؛ «قلب نوجوان، همچون زمين ناكشته است كه هرچه در آن افكنده شود، مى پذيرد.»
عوامل بسیاری در ایجاد این نقش ها موثر هستند؛ اما یکی از مهمترین عواملی که در ایجاد این نقشها تاثیر به سزایی دارد، شما معلمان عزیز هستید. دلیل بر این مدعا همین بس که همه ما از دوران دانشآموزی خاطراتی داریم که بعد از گذشت سال ها ،تلخی و شیرینی آن را حس می کنیم.
معلمان و مربیان گرامی:
یک: یادمان باشد خواه ناخواه ،دانش آموزان به شما به عنوان الگو نگاه می کنند
چشمان افراد تحت تربیت شما به خصوصیات اخلاقی و رفتاری شما می نگرند و اثر می پذیرند. اگر مربی مهربان، منظم، وقت شناس و آراسته باشد، دانش آموزان نیز مهربانی، انضباط، وقت شناسی و آراستگی را از او می آموزند.
مقام معظم رهبری در یکی از دیدارهای خود با شما خوبان به الگوبودن شما اشاره کردند و فرمودند: «عزيزان من؛ معلّمان و معلّمات عزيز! در سر كلاس، نه فقط درسى كه شما مى دهيد، بلكه نگاهى كه مى افكنيد، اشاره اى كه مى كنيد، لبخندى كه مى زنيد، اخمى كه به رو مى آوريد، حركتى كه انجام مى دهيد و لباسى كه مى پوشيد، برروى دانش آموز اثر مى گذارد. ما در مراجعه به خود اگر، عميقترين احساسات و عواطف و حالاتمان را ريشه يابى كنيم، در انتهاى خط، يك معلّم را مشاهده مى كنيم. معلّم است كه ما را مى تواند شجاع يا جبان، بخشنده يا بخيل، فداكار يا خودپرست، اهل علم و طالب علم و فهم و فرهنگ، يا منجمد و بسته و پايبند به تفكّرات جامد بار بياورد. معلّم است كه مى تواند ما را متديّن، با تقوا، پاكدامن، يا خداى ناكرده بى بندوبار بار بياورد. معلم چنين نقشى دارد. اين ارزش معلّم است؛ اين تأثير معلّم است.»
دو: تلاش کنید برای دانش آموزان الگو باشید
شما عزیزان باید تمام تلاش خود را به کار ببندد تا خود را به بایسته های اخلاقی زینت دهید چرا که امام علی (علیه السلام ) می فرماید: مَن نَصَبَ نَفسَهُ للنّاسِ إماما فليَبدأ بتَعليمِ نَفسِهِ قَبلَ تَعليمِ غَيرِهِ ، و ليَكُن تأديبُهُ بسِيرَتِهِ قَبلَ تأديبِهِ بلِسانِهِ ، و مُعَلِّمُ نَفسِهِ و مُؤدِّبُها أحَقُّ بالإجلالِ من مُعَلِّمِ النّاسِ و مُؤدِّبِهِم .هر كه خود را در مقام پيشوايى مردم قرار دهد بايد پيش از تعليم ديگران، به تعليم خود بپردازد و پيش از آنكه به زبانش تربيت كند، با رفتار خود تربيت نمايد و كسى كه آموزگار و مربّى خود باشد بيشتر سزاوار بزرگداشت است تا آن كه آموزگار و مربى ديگران است.
ذات نایافته از هستی بخش/ چون تواند که بود هستی بخش
خشک ابری که بود ز آب تهی/ ناید از وی صفت آب دهی/ ۹۱۸/ی۷۰۲/س
مجتبی عادلپور